سرد بود . چهره ی عاری از هر حسش .
لباسای رنگ تیرش بیشتر به این سرما دامن میزد .
شعله گاز و خاموش کرد.
فیوز و زد .
آهسته آهسته سمت چمدون نیمه چیده شده رفت .
کاملش کرد
بستش. به سختی بلند کرد و راه افتاد .
قبل از رفتن
ایستاد. خواست نگاهی به دیوار ها بندازه
خواست برگرده. قاب عکس ها رو از نظر بگذرونه.
اما بر نگشت
اما رفت .
و رفت .
رفت ,ها , اما ,بندازه , خواست ,قاب ,بندازه خواست ,ها بندازه ,دیوار ها , خواست برگرده ,برگرده قاب
درباره این سایت